۱۳۹۳ اردیبهشت ۱, دوشنبه

دیریست که نیستی

دیریست که نیستی
چهارسال است که نیستی همه وقت به تو فکرمیکنم .میدانم تا من به سوی تو نیایم تواینجا نخواهی آمد.هرلحظه که روبروی آینه میروم فکرمیکنم توبا من روبرو شدی و ازاین حس خیل ناراضم.میدانم هرباری که به خانه میروم و با مادرم روبرو میشوم اوهم همین حس را دارد کاش من شبیه تو به خاطردردی که مادرو پدرم با دیدن من میکشند وتو به یادشان میایی. نبودم.مثل همیشه و مثل چهارسال قبل با اینکه میدانم نیستی روزتولدم منتظرپیامت هستم پیامی که اولین دقایق صبح برایم میرسید و لبخند برلبانم میکاشت.کاش بودی کاش بودی تا تنها پسرت امروزتنها نبود و روزت را با تو تجلیل میکرد و خوشحال بود.
گرچه نیستی وازبین ما پرگشودی رفتی اما همیشه به یادم هستی و باور ندارم که رفتی ونیستی پس روزمادر را ازطرف خودم و پسرت میلاد تبریک میگویم ...
تقدیم به خواهرعزیزم که خیلی زود ازدستش دادم...خواهرم هایده هنوز هم با صدای تو میخواند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر